سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حضور - انتظار منتظر

حضور

پنج شنبه 86 فروردین 30 ساعت 1:41 عصر

جانان جان

دشت پیش پای من کویر تیرگی است؛آسمان حجاب ظلمت است؛چشمه سار و رودبار شوکران زمزمه می کنندغباد سم می پراکند؛کوچه باغ ها برگفرش خزان شده اند؛جایی باده ای نمی جوشد؛کسی در بر باغچه سجاده ای نمی پوشد؛رنگ سبز دعا از خاطره ها رفته است ؛و عطر استجابت مشام کسی را نمی نوازد.در این میانه تلخ آوا جز صدایی که تو را می خواند هیچ صدایی شیرین نیست.در این کرانه غم پالا ،جز سینه ای که با یاد تو می سوزد ، هیچ سرایی روشن نیست.رنگ و ریای خاک بال هستی را چنان بسته است که میل پر کشیدن از سرها بیرون رفته است.از ارزوی افلاک،از اشتیاق هوای پاک،و شور رهیدن از این هزار توی هراسناک در دل ها هیچ سودایی نیست.انسان که آمده بود تا جانشین خدا شود در زمین،اینک چنان پای بست بتان گشته است که در قاموس حیاتش از واژه خدا نشانی نمانده است.این همه سر گشتگی و خدا فراموشی از آن روست که رخسار حق نمای تو از نظرهای ما پنهان است و این درد درمان نمی پذیرد مگر به وصال جمال اجلالی ات.آدمیان روزاروز جامه تازه می کنند.دمادم سرزمینی نو می گشایند.ماه و آسمان را به تسخیر خویش گرفته اند.رفعت بناهاشان به بلاندای کوهساران طعنه می زند.کف اقیانوس ها و ژرفای معادن را چنان می شناسند که کوچه پس کوچه های شهرشان را،و هر روز طرحی نو در می اندازند برای آسایش و آرامش. و با این همه دم به دم رنجورتر و بیمار تر می شوند.اینک امراضی به جان بشر ریخته اند که در هیچ روزگاری پیشینه نداشته است.اینک درد هایی روح ها را احاطه کرده است که با هیچ کشف و ابداعی درمان نمی پذیرد.اینک دل ها بیمار و قلب ها نشسته به زنگارند.و انگاه که لشکر زنگ دل را بگیرد از این همه نازکی و ناز چه طرفی می توان بست؟از این سراست که جهان هر چه پیشتر می رود درماندگی ودرد را بیشتر می چشد و لحظه لحظه تو را تشنه تر می شود.اکنون ذره ذره هستی نیاز تو را فریاد می زند و رهایی از آشفتگی و خستگی را در خاکساری قدوم مبارکت انتظار می کشد.همه می دانند که این شب تیره آبستن روشن ترین سحرگاهان است.همه می دانند که کرانه تا کرانه گیتی،به امید روزگار پاک ظهورت این دامن سیاه را بر دامنه دارد.هنگامه ای که عالم و آدم به آرزوی تو نفس می کشد چه بی نصیبم من اگر به ترنم یاد تو زنده نباشم.چه بی سعادتم اگر واژه ها را به امارت نام تو به غلامی نیاورم.چه بی رونق است بساط هنری که از مائده رحمانی عشق تو در آن نشانی نباشد.اینک قلم به یاد تو می تپد،کلمه به نام تو نفس می کشد،کلام از حظور تو جان می گیرد،و اندیشه چشم به راه توست...

 


به قلم : جامانده

اللهم عجل لولیک الفرج [ نظر]


: لیست کل منتظرانه ها :